هیست

هیس~ایست

هیست

هیس~ایست

هیست

باید سکوت کرد و صدای تو را شنید

لطفا آزادانه نظر بدهید.

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

در اواسط مرداد 

خورشید  

در به در دنبال لکه ابری بود

تا در سایه آن عرقش خشک شود


سرگرمی جدید

خیلی زودتر از آن لکه ابر 

گذشت

و قصه "ما" را به "سر" رساند


"سرما" می آید

و مجبور  می شویم

دفتر خاطرات مردادمان را

در آتش بیندازیم 

تا سرگرم شویم

و برای شعله ها 

فرقی نمیکند"تابستان خود را چگونه گذرانده ایم"


کلافه ام

مثل کسی که در اواسط مرداد

سرماخورده باشد


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۲۲
محمدصادق میرصالحیان

نگاهی به اتاقش می اندازد، کیفش را برمی دارد و بیرون می رود.

سالهاست مرتب بودن برایش بی معنی شده است. آنقدر که در این شرایط راحت تر وسایلش را پیدا می کند. آینه اتاق کوتاهتر از قدش است و این بهانه خوبی برای بهم ریخته بودن موهاست. دستمال عینکش را همراه با شلوار جینی که با قیمت پایینی از بازار خریده بود ، دزدیدند (بیچاره دزد مادر مرده) و دلیلی هم برای کثیف بودن عینکش به او دادند. از خانه که بیرون می آید ، نور آفتاب با پوستش ارتباط خوبی برقرار نمی کند و او را به زحمت می اندازد.

-          -سلام

-          -سـ ...

-          -مادر خوبن؟ سلام بهشون برسونید.

زن همسایه هیچ وقت صدای او را نمی شنود و همیشه توقع دارد سلامش را برسانند. البته او هم صدای زن همسایه را تابحال نشنیده و فقط حدس میزند چنین حرفهایی باید زده باشد. مثل همیشه دیر شده و این یعنی تاکسی گیر نخواهد آمد که تا آنجایی که ممکن است ، دیر شود؛ بالاخره بعد از مدت ها، باید راننده تاکسی پیرمردی باشد که در خرابی با ماشین خود در حال رقابت است؛ و فرض کن بخواهد برای هر رهگذری بوق بزند و سرعت را کم کند؛ و بعد فرض کن مقصد را اشتباه شنیده باشد. البته همه ی اینها داستان خوبی می شود برای توجیه کردن تاخیر این دفعه.

-          -من کرایه مو می گیرم

-          -حاج آقا هنوز یه چارراه هم نرفتی. من مسیرمو بهت گفتم. می گفتی نمی رم.

-          -شرمنده نشنیدم...ولی باید کرایه مو بدی.

بی خیالی تنها چیزی است که به آن عادت کرده است.

دست در جیب می کند و از خزانه کسب اطلاع می کند. متوجه می شود بودجه اش به تاکسی نمی رسد و یعنی باید مردانه در اتوبوس ایستاد. اتوبوس مثل لاک پشت در سربالایی حرکت می کند. یک صندلی خالی به چشمش می خورد و این یعنی یک گل زده در برابر این همه گل خورده از اول صبح. هنوز گرم نشستن نشده که مرد میانسالی که تازه سوار شده با نگاه عاقل اندر سفیه او را برانداز می کند. با چه نیتی باید برخاست، معلوم نیست، اما در لزومش شکی ندارد.

-          -ممنون ...الهی پیر شی

-          .-...بعیده

هنوز گرم ایستادن نشده که مرد میانسال پیاده می شود و یک بچه 15-16 ساله مثل قرقی صندلی را اشغال می کند و جوان به این نتیجه میرسد که باید آرزوی پیری کند. سعی میکند به پدیده های خارج از اتوبوس فکر کند. به دکانهایی که هرروز پیرتر می شوند، به داروخانه ای که هرروز شلوغ تر، به پیاده روهایی که هر روز خلوت تر، به اتوبوسی که هرروز لاک پشت تر و ... دوباره فکرش را به بیرون پرت می کند و آن را مثل طنابی از پی اتوبوس روی زمین می کشد.

لاک پشت همیشه زودتز از خرگوش به مقصد می رسد. با این جمله قانع کننده پیاده می شود  و خیابان را برانداز می کند. تمام اینها بعدا بهانه ای برای بی خیالی خواهد بود. آدرس را پیدا می کند و وارد می شود .  ارتفاع پله ها گاهی به نیم متر می رسد ولی همچنان با اقتدار پله های اورست را زیر پا می گذارد و پرچم سفید خود را آرام آرام از جیب بیرون می آورد تا عرق پیروزی را از پیشانی پاک کند. نسیم خنکی در حال نزدیک شدن به اوست و این یعنی به درب اصلی رسیده. در را باز می کند، نسیم شدیدتر می شود و کم کم شکل طوفان به خود می گیرد و تمام خیالات او را با خود به آنسوی در هدایت می کند.

-          -مثل همیشه دیر کردین

-          -مثل همیشه داستان داره...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۲
محمدصادق میرصالحیان

-سلام

- سلام علیکم. بفرمایید

-آقای میرصالحیان تشریف دارند؟

-خودم هستم. بفرمایید.

-آقای میرصالحیان ، از موسسه اعتباری دنیا تماس میگیرم. شما در قرعه کشی موسسه ما برنده شدید...

- معذرت میخوام، چی برنده شدم؟

- یک قبضه کلت کمری

-بله؟

- عرض کردم یک قب...

-بله فهمیدم. این چه نوع جایزه ایه؟ مگه حمل سلاح آزاد شده؟

-راستش نه. اما ما تونستیم به صورت قاچاقی چند قبضه سلاح خریداری کنیم چون احساس می کردیم می تونه هدیه ی مفید و ارزشمندی باشه

- یه کلت چه فایده ای داره؟

- اختیار دارید آقا. الان همه باید مواظب جونشون باشن. دنیا ناامن شده آقا.

- ولی اصلا من طرز استفاده شو بلد نیستم. من تا حالا کلت دستم نگرفتم.

- خب معلومه. چون تا حالا احساس نا امنی نکردید. محموله براتون ارسال میشه. فقط قبلش باید به یک سوال بنده جواب بدید.

- تا حالا امنیت داشتم. ولی انگار قراره از حالا به بعد نباشه. سوالتونو بپرسید.

- دوست دارید چه کسایی رو با این کلت بکشید؟ هفت نفر رو نام ببرید...

- هفت نفر ؟ چرا هفت؟

- چون هفت عدد مقدسیه.

- مگه کار من مقدسه؟

- البته آقا. شما می کشید برای رفع نا امنی...

- شما از کجا می دونید من فقط همین استفاده رو ازش می کنم؟

- خودتون گفتین امنیت طلبید.

- من اینو نگفتم...ولی، آره، یه جورایی درسته.

- خب هفت نفر رو نام ببرید.

- من باید فکر کنم، الان تجربه ای از نا امنی ندارم.

- پس ما منتظریم. به محض این که اسامی رو به بنده بفرمایید، ما کلت رو براتون ارسال میکنیم. من پشت خط منتظرم...

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۲
محمدصادق میرصالحیان

مطلبی از صفحهٔ فیسبوک

امیرفریدون نصرتی

پژوهشگر و مشاور مدیریت افکار عمومی

http://inssoa.com/fa/

..................

مردم ما اگر به جای کپی پیست کردن پیام های بیهوده در مورد افزایش نرخ بنزین , کمی برای بهبود معیشت خودشون کتاب میخوندند , کلاس میرفتند , فکر میکردند , و نگاهشون رو به زندگی تغییر میدادند , خیلی سریع تر نتیجه میگرفتند .


تمام کار ما مردم شده شایعه پراکنی و کپی پیست کردن مطالبی که یک دینار هم نمی ارزد.

عده ای هم در خفا نشسته اند و هوش و ذکاوت ایرانیان را اندازه گیری میکنند . 

شعر نو مینویسند و زیرش نام مولانا را میگذارند میگویند یک انرژی مثبت از مولانا تقدیم به شما و میفرستند توی گروه ها و به سرعت انتقال بی اندیشه مردم می خندند.


یا جمله ای از جلال آل احمد را بر میدارند نام صادق هدایت زیرش میگذارند . 

یا از مجلات و صفحات زرد , جملات زرد بر میدارند نام کوروش را بر آن میگذارند و در میان مردم شیوع میدهند . 


شبکه های اجتماعی تبدیل به شبکه های پرورش احمق شده است . 


خودمان از خودمان در حال ساختن احمق های هستیم که تفاوت شایعه و واقعیت را نمیدانیم.

فقط ژست و فیگور میگیریم که جملات آنچنانی با امضاء نام بزرگان کپی پیست کنیم . حتی به خودمان زحمت نمیدهیم یک خط از آن جمله را در گوگل سرچ کنیم و ببینیم صاحب این جمله بی صاحاب کیست .


اجازه میدهیم عده ای پشت مونیتور بنشینند و به ریش ما بخندند.

امروز در گروهی که کار تخصصی میکند مطلبی میبینم که نوشته روز جمعه پمپ بنزین نرویم و پمپ ها را خلوت کنیم تا خبرگزاری های خارجی متوجه خلوتی پمپ ها بشوند و این اعتراض رسانه ای و جهانی شود . ملت هم کف و دست و هورا میکشند که آفرین .

جلل الخالق !

آخر یکی نیست به این بزرگوار بگوید مگر همه ملت ایران قرار دارند روزهای جمعه بروند پمپ بنزین چادر بزنند که این جمعه با حرف تو نروند !

یعنی شب جمعه نمیتوانند بروند ؟ یعنی این جمعه قرار است همه باک ها ناگهان خالی شود و نیازمند پمپ بنزین شوند و با فرمایش شما باید جلوی خودشان را بگیرند ؟

گاهی انسان ناامید میشود از وضعیت موجودی که در جامعه میبیند. 


شبکه های اجتماعی تنها ویژگی ای که داشت , 

افکار نازیبا و روان ناموزون ما ایرانیان را از پس چهره ها و لباس ها و ماشین ها و گوشی های آن چنانی , عریان کرد 

تا جامعه شناسان و روانشناسان بدون نقاب بتوانند این جامعه را مطالعه کنند .


وضعیت ما ایرانیان از نظر تفکر آنچنان بر آشفته و بی سامان است که اگر کسی بخواهد ما را مدیریت کند , 

کافیست چند روز در شبکه های اجتماعی ما بچرخد تا محرک ها , مشوق ها و ساختار نگاه ما به زندگی را بفهمد

 و سپس برایمان برنامه هایی که در راستای اهداف خودش است را بچیند.


نمیدانم کی میخواهیم کمی از ژست های نازیبای همه چیز دانی خارج شویم


 و کمی کتاب بخوانیم , مطالعه کنیم , کلاس برویم , و در فضاهایی که به تکامل افکار و نگرش ما کمک میکند حضور پیدا کنیم . 


حتی اگر زمان زیادی را در اینترنت و فضای مجازی هستیم این فضا را به جایگاهی برای رشد و آگاهی مان تبدیل کنیم .


دوستان من , عزیزانم , مغزهای ما هم مانند شکم هایمان نیازمند غذا و خوراک هستند .

مغز های ما هم مانند بدنمان نیازمند پوششی از آگاهی و دانش فاخر است .


اگر میخواهید ثروتمند شوید , اگر میخواهید زندگی آرام داشته باشید , اگر میخواهید برای خودتان اهداف و رویاهایی ترسیم کنید و به آنها برسید , اگر میخواهید زندگی تان از آنچه هست بهتر شود:


هیچ راهی ندارید جز اینکه کتاب بخوانید , کلاس بروید , و در معرض رویدادهایی قرار بگیرید که نگاه و تفکر شما را تغییر دهد .


جای افسوس و شرمساری دارد که بگویم چندی پیش در یکی از بزرگترین شرکتهای زیر مجموعه یکی از وزارت خانه های کشور سخنرانی داشتم

 و از مجموع چند صد نفری که در سالن بعنوان مدیران این مملکت حضور داشتند

فقط یک نفر در نظر سنجی ها نوشته بود در دو سال گذشته کتاب خوانده است.

البته آن کتاب هم کتاب چه کسی پنیر مرا دزدید بود که پنجاه صفحه هم نمیشود !


تبدیل شده ایم به مردم پر ادعایی که هیچ تلاشی برای شکوفایی و رشد خود نمیکنیم اما برای همه چیز ابراز عقیده میکنیم .

 و از همه عالم و دنیا طلب کار هستیم که چرا وضعیت مملکت ما چنین است .


دوست من , عزیز من , جان من , مملکت یعنی برآیند من و تو . یعنی بروز و ظهور خرد و آگاهی من و تو . وقتی من و تو حاضر هستیم به لباس و پوشاک و آرایش و ظاهر خود با تمام توان برسیم و بالاترین هزینه ها را بکنیم


 ولی برای خریدن یک کتاب ده هزار تومانی , یا یک سی دی آموزشی یا حضور در یک کلاس یا رفتن به مشاوره , میخواهیم جان به جان آفرین تسلیم کنیم , چه توقعی داری که سرزمین اجدادی من و تو آباد شود ؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۸
محمدصادق میرصالحیان

بسم ا...

خودزنی

قسمت اول : مرگ

5- مرگ حق است . آنقدر که اگر نبود ، معلوم نبود آدم ها چقدر بی ارزش تر از این بودند، عمر چقدر بیهوده تر... نمی گویم هرگز از مرگ نمی ترسم اما عمده نگرانی ام از آن، دلتنگی و بی قراری نزدیکان پس از رفتن من از بین آنهاست. همان قدر که نگران از دست دادن عزیزان ام، عزیزان هم نگران از دست دادن من هستند و من هم نگران از نگرانی عزیزان. اما مرگ حق است. آنقدر که همیشه آرزو میکنیم این حق دیرتر از سایرین سراغ ما و اطرافیانمان بیاید. اما دریغ، درست همان لحظه ای که در حال گریختن از آن هستیم، پشت سرمان دارد به گورمان می خندد. پس بهتر است قرار را بر فرار ترجیح داده، روی برگردانیم و صمیمانه در آغوشش بگیریم.باور کنیم آنقدر ها هم می گویند نارفیق نیست. به موقع می آید و به دادمان می رسد، تا بیش به این دنیا افاضه فیض ننموده و جهانی را از خود برهانیم. فکر کن اگر تیر از بیخ گوش هیتلر می گذشت، اگر صدام اعدام نمی شد، اگر آن پشه ی خدابیامرز راه خانه را گم نمی کرد و وارد دماغ نمرود نمی شد، اگر فرعون از دریا می گذشت و نهایتا اگر راقم این سطور تا ابد راقم سطور می ماند، دنیای ما چقدر متعفن بود، هرچند سرِ دنیا منت گذاشته و فرض میکنم دنیایی با وجود اینها  وجود داشته. پس باید رفت تا بقیه  هم فرصتی برای زندگی، هوایی برای تنفس و شانسی برای موفقیت داشته باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۵۹
محمدصادق میرصالحیان