هیست

هیس~ایست

هیست

هیس~ایست

هیست

باید سکوت کرد و صدای تو را شنید

لطفا آزادانه نظر بدهید.

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

از بین آدم ها عبور میکنم
بی آنکه باور کنم در میانشان هستم
با آن ها چای می خورم
بی آن که دهانم بسوزد
با آن ها می خندم
بی آن که در چهره ام تغییری ایجاد شود
گاهی آن چنان بی تابم
و آن چنان آرام 
که از پنجره ای در طبقه سوم ساختمانی برِ خیابان
دست پیرمردی را گرفته ام برای رد شدن 
دست کودکی را گرفته ام جای نخ بادبادک
پول های خرد راننده تاکسی را در این گرما دسته کرده ام
روی شیشه بی تفاوت یک نیسان آبی، با انگشتم یادگاری نوشته ام
دسته گلی شده ام از طرف مردی پشیمان برای همسرش در نیمکت کنار پارک
یا مثل بچه ها با دویدن بی سرانجامم نظم ماشینی پیاده رو را بهم ریخته ام
ناگهان
پایم به صندوقی می خورد و تمام بساط پیرمرد پخش زمین می شود.
دستم به نخی رها می خورد و تمام آرزوهای کودکی را برباد رفته می بینم
پول های خرد راننده را به این آسمان تابستانی قرض می دهم
سطل آبی روی بی تفاوتی شیشه نیسان می پاشم
تمام گلبرگ های آخرین امید مرد پشیمان را پر پر می کنم
و مثل بچه ها از دویدن باز می ایستم
نفس 
نفس
گاهی پشت پنجره آنقدر قلبم تند می زند 
که گویی همه اینها من بوده ام 
ولی می دانم
آخرش آن بچه 
بساط مرا هم پخش زمین خواهد کرد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۲
محمدصادق میرصالحیان