- والا چی بگم...همیشه شروع کردن سخته. نه اینکه تموم کردن آسون باشه. اما تفاوت اینه که الان نیاز نیست تمومش کنی برای همین نگرانش نیستی. شاید همین شروع خوبی باشه . نشستم برای آینده م برنامه ریختم. آینده ای که ازش خبری ندارم. منی که برای فردام برنامه ندارم نشستم برای ۵ سال دیگه هدفگذاری کردم. مثل روز روشنه که کاملا الکیه. شاید به تعداد تمام کاغذهایی که توش مشق نوشتم، کاغذ برنامه ریزی سیاه کردم و الکی بوده. کسی که منظم نیست، دیگه نیست. مثل کسی که فلج شده میخوای بهش راه رفتن یاد بدی. شاید هم بدتر. اصن تموم دنیای من توی این بی نظمی شکل گرفته. اگه یه روز بخوای دور من رو مرتب کنی، شاید دیگه حالم خوب نباشه. دهنم بسته باشه. دریا هرچقدر طوفانی تر باشه ، موج های بلندتری داره. این بی نظمی لازمه شخصیت منه. اگه میگی این چه شخصیتیه، باید بگم من از این شرایط راضی ام. اتفاقا توی برنامه پنج ساله م این بی نظمی رو لحاظ کردم. امیدوارم بتونی با شرایط من کنار بیای. اگه نمیتونی...
ببین راستشو بخوای تا حالا کسی نتونسته بود ، به اندازه دنیایی که برای خودم ساختم ، به دلم بشینه. نمیخوام امیدوارت کنم، اما تو هم قسمتی از برنامه پنج ساله منی. شاید هم همه ش تو باشی. اما منو از دنیام بیرون نبر. اگه الان منو میخوای، بخاطر دنیامه. بیرون آب می میرم. بیرون خاک می میرم. توی فضا می میرم. خب حالا تو شرایطت رو بگو.
- من؟ راستش من باید فک کنم. یکم معادلاتم رو بهم ریختی. کاش اینا رو زودتر بهم میگفتی. من ... اجازه بده فکر کنم.
کسی نیست اینجا به غیر از خدا
کسی نیست دنیا پر از خالیه
عزیزم اگه شعرم از غم پره
بدون علتش ناخوش احوالیه
یکی هست اینجا که مثل همه س
به جز اینکه مثل همه شاد نیست
به جز اینکه فهمونده دنیا بهش
که دنیاش اونی که میخواد نیست
تو تاریکی محض این روزها
یه شمعی مثه مرد سوسو زده
یه مردی که بر عکس جریان آب
تا جایی که جا داشت پارو زده
یه عمره که برعکس جریان آب
تا جایی که جا داشت پارو زدم
ولی مبدأ رود مرداب بود
همه عمرمو اشتباه اومدم
ولی دیگه راهی نمونده برام
جز اینکه همینجور قبولم کنی
میگن احتمالش زیاده نیای
تو این احتمالو باید کم کنی
...و فرمود چراغ ها را بکُشند تا هرآنکه را یارای عطش روشنای ظهر فردا نیست ، به ظلمت شب پناه بَرَد...و جز اندکی، سایرین اردوگاه امام را ترک گفتند.