هیست

هیس~ایست

هیست

هیس~ایست

هیست

باید سکوت کرد و صدای تو را شنید

لطفا آزادانه نظر بدهید.

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

آنگاه که سماجت قوم بر قتال با خویش و جسارت به خیام بنی هاشم را نگریست، فریاد سر داد: 
اگر دین ندارید و شما را هراسی از سرای باقی نیست، لااقل طریق آزادگی پیش گیرید
پس لشگریان یزید روی جانب او نمودند در حالیکه او را یاوری باقی نمانده بود...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۵
محمدصادق میرصالحیان


...و فرمود چراغ ها را بکُشند تا هرآنکه را یارای عطش روشنای ظهر فردا نیست ، به ظلمت شب پناه بَرَد...و جز اندکی، سایرین اردوگاه امام را ترک گفتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۱:۲۳
محمدصادق میرصالحیان
و حسین روی به اصحاب کرد و گفت: 
مردم،  بندگان دنیایند و دین لیسیدنی ای است روی زبان ایشان نهاده. تا مزه از آن می تراود، نگاهش دارند و وقتی بنای آزمایش شود، دینداران اندک باشند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۷
محمدصادق میرصالحیان
برداشت اول
پیاده رو خلوت است
خیابان خلوت تر
هیچ کس پیدا نمی شود این طور بی خیال روز اول سال را پرسه بزند. آن روز سنگفرش ها تنها وزن مرا تحمل می کردند. حتی اگر زیر آواز می زدم هیچ پنجره مشتاق باز شدن نبود. حتی اگر دنبال دزد می گذاشتم و "دزد  ، دزد " می گفتم ، هیچ موتورسواری نمی شنید. فرض کن روز اول سال، باران تندی هم بیاید ، شهر در اوج زیبایی است و در اوج تنهایی. معمولا هرکه زیباتر است ، تنهاتر می شود. نه اینکه دورش شلوغ نباشد. اما همه اینها تا بادی می آید فرار می کنند. آخرش من می مانم و این گذرهای بی کس. می توانم با خیال راحت پشت ویترین تمام مغازه ها بایستم . جای همه بچه هایی که هنوز جای انگشتانشان روی شیشه دنبال بلوز سرخابی تن مانکن است. روی تمام نیمکت ها بنشینم، جای تمام عاشقانی که هنوز حرف هایشان این اطراف پرسه می زند یا جای تمام پدران ومادرانی که هنوز خستگی شان از این نیمکت دل نکنده است.  می توانم تا دلم می خواهد از رودخانه عکس بگیرم. جای همه کسانی که همه عکس هایشان را باران خراب کرد. جای همه مسافرانی که این همه راه آمده بودند تا در عکس من باشند. می توانم تا دلم می خواهد فریاد بزنم . به جای همه آنهایی که مجبور شدند حنجره هایشان کنار بخاری خانه شان گرم کنند. 
صدایم بلند شد، مانند اولین کسی که از خواب سیصد ساله برخاسته باشد. حالا باید تمام مردم شهر را بیدار کنم، به خیابان بکشانم، برای کودکی بلوز سرخابی بخرم، برای نیمکت های شلوغ ، شعر عاشقانه بخوانم ؛ عصای خستگی پدران شوم و صبر کنم تا همه در کادر عکس دسته جمعی ام جاشوند.
 همه آماده ،
 سه...دو...یک
برداشت دوم

پیاده رو شلوغ است
خیابان شلوغ تر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۲
محمدصادق میرصالحیان